سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عمل اندک همراه با دانش، بهتر از عمل بسیار همراه با نادانی است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
چهارشنبه 90 تیر 22 , ساعت 12:24 عصر

 

کمیل پسر زیاد گفت : امیر المؤمنین على بن ابى طالب ( ع ) دست مرا گرفت و به بیابان برد ،

چون به صحرا رسید آهى دراز کشید و گفت:

اى کمیل این دلها آوند هاست ، و بهترین آنها نگاهدارنده‏ترین آنهاست .

پس آنچه تو را مى‏گویم از من به خاطر دار :

مردم سه دسته‏اند : دانایى که شناساى خداست ، آموزنده‏اى که در راه رستگارى کوشاست ،

و فرومایگانى رونده به چپ و راست که درهم آمیزند ،

و پى هر بانگى را گیرند و با هر باد به سویى خیزند .

نه از روشنى دانش فروغى یافتند و نه به سوى پناهگاهى استوار شتافتند.

کمیل دانش به از مال است که دانش تو را پاسبان است و تو مال را نگهبان.

مال با هزینه کردن کم آید ، و دانش با پراکنده شدن بیفزاید ،

و پرورده مال با رفتن مال با تو نپاید .

اى کمیل پسر زیاد شناخت دانش ، دین است که بدان گردن باید نهاد .

آدمى در زندگى به دانش طاعت پروردگار آموزد و براى پس از مرگ نام نیک اندوزد ،

و دانش فرمانگذارست و مال فرمانبردار .

کمیل گنجوران مالها مرده‏اند گرچه زنده‏اند ، و دانشمندان چندانکه روزگار پاید ، پاینده‏اند .

 تن‏هاشان ناپدیدار است و نشانه‏هاشان در دلها آشکار .

بدان که در اینجا [ و به سینه خود اشارت فرمود ] دانشى است انباشته ، 

کاش فراگیرانى براى آن مى‏یافتم .

آرى یافتم آن را که تیز دریافت بود ، لیکن امین نمى‏نمود ،

با دین دنیا مى‏اندوخت و با نعمت خدا بر بندگانش برترى مى‏جست ،

و به حجّت علم بر دوستان خدا بزرگى مى‏فروخت .

یا کسى که پیرو است ، اما در شناختن نکته‏هاى باریک آن او را نه بینش است .

چون نخستین شبهت در دل وى راه یابد درماند و راه زدودن آن را یافتن نتواند .

بدان که براى فرا گرفتن دانشى چنان نه این در خور است و نه آن .

یا کسى که سخت در پى لذت است و رام شهوت راندن یا شیفته فراهم آوردن است و مالى را بر مال نهادن .

هیچ یک از اینان اندک پاسدارى دین را نتواند و بیشتر به چارپاى چرنده ماند .

مرگ دانش این است و مردن صاحبان آن، چنین .

بلى زمین تهى نماند از کسى که حجّت برپاى خداست ،

یا پدیدار و شناخته است و یا ترسان و پنهان از دیده‏هاست .

تا حجّت خدا باطل نشود و نشانه‏هایش از میان نرود ،

و اینان چندند ، و کجا جاى دارند ؟ به خدا سوگند اندک به شمارند ، و نزد خدا بزرگمقدار .

خدا حجتها و نشانه‏هاى خود را به آنان نگاه مى‏دارد ،

تا به همانندهاى خویشش بسپارند و در دلهاى خویشش بکارند .

دانش ، نور حقیقت بینى را بر آنان تافته و آنان روح یقین را دریافته

و آنچه را ناز پروردگان دشوار دیده‏اند آسان پذیرفته‏اند .

و بدانچه نادانان از آن رمیده‏اند خو گرفته .

و همنشین دنیایند با تن‏ها ، و جانهاشان آویزان است در ملأ اعلى .

اینان خدا را در زمین او جانشینانند و مردم را به دین او مى‏خوانند.

وه که چه آرزومند دیدار آنانم ؟ کمیل اگر خواهى بازگرد .

[ترجمه ی یکی از حکمتهای کتاب شریف نهج البلاغه]

لینک مرتبط

خصوصیات امام زمان علیه السلام در قرآن کریم


جمعه 90 خرداد 6 , ساعت 9:15 صبح

به نام آرامش بخش قلوب 

یه شعر قشنگ هم پیدا کردم

که با شعر خودم تلفیقش کردم و آن این است: 

روزگاری بگذشت،

و رسیدم به دلی بشکسته

که چنین می فرمود: 

چه کسی می گوید

که گرانی شده است؟

دوره ی ارزانیست!

دل ربودن ارزان

دل شکستن ارزان

دوستی ارزان است.

دشمنی ها ارزان

چه شرافت ارزان!

تن عریان ارزان

آبرو قیمت یک تکه نان،

و دورغ از همه چیز ارزان تر،

قیمت عشق چقدر کم شده است،

کمتر از آب روان،

و چه تخفیف بزرگی خورده است،

قیمت هر انسان!!!

عاشقی سرگشته

در همان حال رسید

و بگفت ای مسکین،

تو بگفتی که دگر قیمت عشق ارزان است

یا که ارزانی آن انسان است،

لیک گر خوب به عالم نگری خواهی دید،

که همین عشق به ظاهر ارزان

ز خداوندی آن رحمان است 

یا که انسان گران نزد خدا

شده ارزان که بر شیطان است،

تو خریدار دگر پیدا کن

همه ی عشق در این گلدان است،

باغبان بر سر گل از سر لطفش فرمود:

ای گل باغ گلستان وجود

تو در این عالم هستی به کجا خواهی رفت،

دوستت می دارم

تو ز عشقم بشنو واژه ی خوشبختی را،

و چنین گشت که انسان گرانمایه در این وادی عشق،

در تب و تاب همین واژه بماند

داستان علامه جعفری
 
و زیباترین دختر دنیا

از علامه جعفری می پرسند چی شد که به این کمالات رسیدی ؟!

ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف میکنن و اظهار میکنند که هر چه دارند از کراماتی ست که بدنبال این امتحان الهی نصیبشان شده :«ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم . خیلی مقید بودیم که ، در جشن ها و ایام سرور ، مجالس جشن بگیریم ، و ایام سوگواری را هم ، سوگواری می گرفتیم ، یک شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) اول شب نماز مغرب و عشا می خواندیم و یک شربتی می خوردیم آنگاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می دادیم . یک آقایی بود به نام آقا شیخ حیدر علی اصفهانی ، که نجف آبادی بود ، معدن ذوق بود . او که ، می آمد من به الکفایه ، قطعا به وجود می آمد جلسه دست او قرار می گرفت .

آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب الاسد (?? الی ?? مرداد ) که ما خرما پزان می گوییم نجف با ?? و یا ?? درجه خیلی گرم می شد . آنسال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشه های بوجود آمده بود که ، عربهای بومی را اذیت می کرد ما ایرانیها هم که ، اصلا خواب و استراحت نداشتیم . آنسال آنقدر گرما زیاد بود که ، اصلا قابل تحمل نبود نکته سوم اینکه حجره من رو به شرق بود . تقریبا هم مخروبه بود . من فروردین را در آنجا بطور طبیعی مطالعه می کردم و می خوابیدم . اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود . گرما واقعا کشنده بود ، وقتی می خواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که وردست نان را از داخل تنور بر می دارم ، در اقل وقت و سریع !

با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع ، در بغداد و بصره و نجف ، گرما ، تلفات هم گرفته بود ، ما بعد از شب نشستیم ، شربت هم درست شد ، آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که ، کتابی هم نوشته بنام « شناسنامه خر » آمد. مدیر مدرسه مان ، مرحوم آقا سید اسماعیل اصفهانی هم آنجا بود ، به آقا شیخ علی گفت : آقا شب نمی گذره ، حرفی داری بگو ، ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد .

عکس یک دختر بود که ، زیرش نوشته بود « اجمل بنات عصرها » « زیباترین دختر روزگار » گفت : آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می کنم . اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید – از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد – و هزار سال هم زندگی کنید . با کمال خوشرویی و بدون غصه ، یا اینکه جمال علی (ع) را مستحبا زیارت و ملاقات کنید . کدام را انتخاب می کنید .

سوال خیلی حساب شده بود . طرف دختر حلال بود و زیارت علی (ع) هم مستحبی . گفت آقایان واقعیت را بگویید . جا نماز آب نکشید ، عجله نکنید ، درست جواب دهید. اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت : سید محمد! ما یک چیزی بگوئیم نری به مادرت بگوئی ها؟معلوم شد نظر آقا چیست؟ شاگرد اول ما نمره اش را گرفت! همه زدند زیر خنده. کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت: آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) اینطور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوئیم. آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تکه خنده راه می افتاد. نفر سوم گفت : آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی (ع) معروف است که فرموده اند « یا حارث حمدانی من یمت یرنی » (ای حارث حمدانی هر کی بمیرد مرا ملاقات می کند) پس ما انشاالله در موقعش جمال علی (ع) را ملاقات می کنیم! باز هم همه زدند زیر خنده، خوب ذوق بودند. واقعا سوال مشکلی بود. یکی از آقایان گفت : آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا مستحبی است؟ گفتی آن هم شرعی صد در صد؟ آقا شیخ حیدر گفت : بلی گفت : والله چه عرض کنم (باز هم خنده حضار ) نفر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمی توانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم : من یک لحظه دیدار علی (ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی دهم. یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن وقت همچو حالتی ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشی بلند شدم. اول شب قلب الاسد وارد حجره ام شدم، حالت غیر عادی، حجره رو به مشرق دیگر نفهمیدم، یکبار به حالتی دست یافتم. یک دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قیافه ای که شیعه و سنی درباره امام علی (ع) نوشته در این مرد موجود است. یک جوانی پیش من در سمت راستم نشسته بود. پرسیدم این آقا کیست؟ گفت : این آقا خود علی (ع) است، من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده دست نفر نهم یا دهم، رنگم پریده بود. نمی دانم شاید مرحوم شمس آبادی بود خطاب به من گفت : آقا شیخ محمد تقی شما کجا رفتید و آمدید؟ نمی خواستم ماجرا را بگویم، اگر بگم عیششون بهم می خوره، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم، خیلی منقلب شدند. خدا رحمت کند آقا سید اسماعیل ( مدیر ) را خطاب به آقا شیخ حیدر گفت : آقا دیگر از این شوخی ها نکن، ما را بد آزمایش کردی. این از خاطرات بزرگ زندگی من است»


پنج شنبه 90 فروردین 4 , ساعت 6:15 صبح

بسم ربّ الشهداء والصدّیقین

 گل لاله   بسی گفتیم و گفتند از شهیدان     ***     شهیدان را شهیدان می شناسند   گل لاله

 گل لاله سلام بر شهیدان، که با خون خود، کتاب عشق را نوشتند گل لاله

 

به یاد فکّه و مجنون،

و آن شلمچه گلگون

نوشته ام سخنی کز دلم شده بیرون

طلائیّه همان خاکیست، که او تفسیر کرده عشق رحمان را، همان عشق زرافشان را،  

نشستم بر روی خاکش

 و سر بر زانوی غم، در کناری بر روی خاک شهیدان می نوشتم:

عشق تفسیر می گردد، 

از آن گلهای پرپر گشته خونین

شنیدم در کنار موجی از غمها،

میان خاک و خون فریادشان هر لحظه می گوید:

 حسین جانم، برای یاریت این جان ناقابل بیاوردم.


یکشنبه 89 اسفند 22 , ساعت 10:22 عصر

بسم ربّ‌ الحسین علیه السلام 

 

بیا به همره دل سوی کربلا برویم

 

 

کنار رود فرات، اشکها جاری شد

?

  

?

به یاد العطش افتاد، مشک بر دوش

 


 


     

?

   

امید باقی بود،

ولی چه شد که دگر آن امید هم رفت

 


 

بپرس این سؤال از دو دست آن سقّا ?

و یا ز چشم پر از درد آن مولا

بیا ببین که مشک هم نالان بود

 


 

 

زبان حالش از آن ساقی عطشان بود

?

  

?

تو لا اقل برسان قطره ی آبی?

به طفل تشنه ی سردار خوبیها

 

 

 

 

 

 

 

 

  

 ***

*

جای جای کربلا ناله ها دارد به دل

 

 

 

 

 


 
شنبه 89 آذر 6 , ساعت 5:41 عصر

من آمده ام به کوی علی * که سر فکنم به پای علی

گداخته ام ازجفای همه * گریخته دل به سوی علی

علی علی علی علی جان (2)

به روز و شب دوان دوان * روان به در صفای علی

علیست مبتدای همه  * علیست منتهای همه

خداست مبتدای علی

علی علی علی علی جان (2)

بریده نفس گسسته سخن * شکسته جان شکسته تن

صفای علی صفای نبی * رضای علی رضای نبی

علیست مرتضی نبی * نبیست مصطفی علی

علی علی علی علی جان (2)


شنبه 89 آذر 6 , ساعت 5:39 عصر

ز لیلی من شنیدم یا علی گفت  به مجنون من رسیدم یا علی گفت

مگر این وادی دارالجنون است  *  که هر دیوانه دیدم یا علی گفت

نسیمی غنچه ای را باز می کرد  به گوش غنچه کم کم یا علی گفت

چمن با ریزش باران رحمت  *  دعایی کرد و او هم یا علی گفت

یقین پروردگار آفرینش  به موجودات عالم یا علی گفت

خمیر خاک آدم چون سرشتند  چو بر می خواست آدم یا علی گفت

مسیحا هم دم از اعجاز می زد  ز بس صدیقه مریم یا علی گفت

مگر خیبر ز جایش کنده می شد  یقین آنجا علی هم یا علی گفت


شنبه 89 آذر 6 , ساعت 5:38 عصر

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا  را

که به ما سوا فکندی همه سایه ی هما را


دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی  بین

به علی شناختم من به خدا قسم خدا را


به خدا که در دو عالم اثر از فنا  نماند

چو علی گرفته باشد سرچشمه بقا را


مگرای سحاب رحمت تو بباری ارنه  دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را


برو ای گدای مسکین در خانه ی علی ز  ن

که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را


به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا


به جز از علی که آرد پسری  ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهدای کربلا را


چو به دوست عهد بند د زمیان  پاکبازان

چو علی که می تواند که به سر برد وفا را


نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش  گفت

متحیر م چه نامم شه ملک لا فتی را


به دو چشم خون فشانم هله ای نسیم  رحمت

که زکوی او غباری به من آر توتیا را


به امید آنکه شاید برسد به خاک  پایش

چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را


چو تویی قضای گردن به دعای  مستمندان

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را


چو زنم چو نای هر دم زنوای شوق تو  دم

که من غریب خوش تر بنوازد این نوا را


همه شب د ر این امیدم که نسیم صبح  گاهی

به پیام آشنایی بنوازد آشنا را


زنوای مرغ یا حق بشنو که در دل  شب

غم دل به دوست گفتن چو خوش است شهریارا


شنبه 89 آذر 6 , ساعت 5:38 عصر

خانه و زادگاه تو بیت خداست یا علی

چهره دلگشای تو قبله نماست یا علی

زمزمه ولایتت سوره مومنون بود

روز نخست بر لبت ذکر خداست یا علی

بر دهن تو مصطفی بوسه زد از تبسمت

خنده تو شکوفه عشق و صفاست یا علی

رحمت حق ولای تو یاور تو خدای تو

هر که ز حق جدا بود از تو جداست یا علی

اگر خدا خدای تو اشک تو ناله های تو

سوز دل و صفای تو روح دعاست یا علی


شنبه 89 آذر 6 , ساعت 5:36 عصر

دلا باید بهر دم یا علی گفت  *  نه هر دم بل دمادم یا علی گفت

به صدق دل همیشه یاد او بود  *  به هر پیچ و به هر خم یا علی گفت

دمی که روح در آدم دمیدند  *  ز جا بر خاست آدم یا علی گفت

چو نوح از موج توفان ایمنی خواست  *  توسل جست و هر دم یا علی گفت

ز بطن حوت یونس گشت آزاد  *  ز بس در ظلمت یم یا علی گفت

عصا در دست موسی اژدها شد  *  کلیم آنجا مسلم یا علی گفت

نمی شد زنده جان مرده هرگز  *  یقین عیسی بن مریم یا علی گفت

رسول الله شنید از پرده غیب  *  ندائی آمد آن هم یا علی گفت

نزول وحی چون فرمود سبحان  *  ملک در اولین دم یا علی گفت

علی در کعبه بر دوش پیمبر  *  قدم بنهاد آندم یا علی گفت


شنبه 89 آذر 6 , ساعت 5:34 عصر

شما مهربان ، حضرت آفتابید   !

اگر چه به قاموس دل ، بو ترابید

به معنا فقط ، نقطه چین ... ، بی نهایت   !

به لفظ و سخن ، هر گمان را جوابید

در اشراق آیینه ها ، آسمان ها

شهود یقین ، در دل ماهتابید

به مهد زلالی ترین سهم هستی

شکوه تبسم ، گل انتخابید

به ذهن کویری ترین خطه حتی

ترنم فزاتر ، ز آهنگ آبید

ضمیر شما ، ذات همتا ندارد

همانند کوثر ، فقط ناب نابید

سراپای هستی ، و عشقی که جاری ست

تماشا ندارد ، اگر که نتابید   !


   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 
log